خانواده
کلا بر خلاف چیزی که اینجا می بینید من آدمی نیستم که بتونم نظرات همراه با احساساتم رو درست بیان کنم
مسئله خانواده هم یکی از جدی ترین مشکلاتی که دارم ؛ اون ها فکر میکنن من آدمی بیخیال و بی احساس هستم و اصلا متوجه عمق فاجعه ای که رخ داده نیستم
در اینکه اینطور نیست ، خیلی هم خوب متوجه این موضوع هستم فقط نمیتونم بیان کنم ، حس میکنم دیگه دیر شده و اینجا آخرین سنگر من برای بیان کردن این دست موضوعات هست
خب مهاجرت اصلی ترین هدف من تو ۵ سال آیندس ، اصلا من برای همین موضوع تلاش میکنم ، اگر قصد موندن داشتم که اینطوری و با این شدت درس نمی خواندم ، در کشوری که راه های متعددی برای پول در آوردن هست چه نیاز هست به درس خوندن ؟
اما خب سکته پدرم همه مسائل زندگی مارا تا ابد تحت الشعاع قرار میده ، مهاجرت کردن یا نکردن من هم یکی از اون موارد هست ، خب من آرزوم شده بتونم تو یک کشور ازاد زندگی بکنم بی دغدغه کارم رو بکنم ، درسم رو بخونم و با خانواده ای که تشکیل دادم وقتم رو بگذرونم
بحث خانواده شد و این هم یک معضل و پارادوکس شده برای من ، خب طبعا کسی که میخواهد مهاجرت بکند یا باید خانوادگی برود یا اونجا ازدواج بکند که خب من یار بین المللی نمیخوام ، فرهنگ خودمون رو دوست دارم و نیازی نمیبینم بخواهم با ملل دیگر ازدواج کنم ، از اون طرف هم من آدمی نیستم بتونم زمان خیلی طولانی تنهایی دووم بیارم ، یعنی باید اینجا ازدواج بکنم و بروم؟ یک جوان ۲۳ سال ایرانی که نه شغل دارد و نه سرمایه درست درمون اولیه برای زندگی مشترک هم که نمیتواند ازدواج کند پس چیکار کنم؟این هم معضلیه که ذهنم رو درگیر کرده و نمیدونم دقیقا چی میشه . فقط این رو میدونم من دلم میخواد بابا بشم ، میخوام مرد خانواده خودم بشم ، میخوام انگیزه ای برای تلاش کردن داشته باشم و ....
راجب دوری از خانواده ، واقعا برای هر انسانی سخت است بخواهد از هر کسی که ۲۳ سال از عمرش را لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه با اون ها گذرونده دور بشه چه برسد اینکه پدر و مادر و خواهر و برادر او باشند و این هم خیلی سخت است ، اینطوری نیست که من بخواهم مهاجرت کنم چون میخواهم از اون ها دور بشم ، اصلا و ابدا ، اگر قصدم این بود که خب شهرای دیگر ایران هم در دسترسم بودن چه نیازیست به خارج و تحمل غربت؟من تک تک افراد داخل زندگیم رو دوست دارم و خیلی بهشون وابسته ام و این رو خودشون نمیدونن چون هیچ وقت نشون ندادم ولی خب چیزی که در قلبم میگذره این هست که عاشق تک تکشونم ، پدرم ، مادرم ، خواهرم و برادرم
خلاصه الان نباید ذهنم به این ها درگیر بکنم ، کنکور دارم ، بعدش هم باید برم دنبال کار و ورزش و رانندگی و ... این ها
من دستکم در بهترین و ایده آل ترین حالت تا سال ۱۴۰۷ ایران هستم و خیلی کار ها مونده و نکردم و دلم میخواد قبل از رفتن انجام بدم...
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
کتابخانه لویزان