رویای مهاجرت
دقیقا یادم نمیاد از کی ولی خب من با رویای مهاجرت و اپلای و اینجور داستان ها مسیر ریاضی رو انتخاب کردم
البته نه اینکه از ریاضی خوشم نیاد
ولی دیدم نسبت به انسانی و تجربی خیلی راحت تر میتونم مهاجرت کنم
در هر صورت اتفاقاتی که برام توی ۲ سال اخیر افتاد؛ این مسیر رو خیلی سخت تر کرد
میدونید یکی از اصلی ترین فاکتور های مهاجرت کردن این هست که شما حمایت بشید به طور نسبی حالا؛ بدون حمایت هم میشه رفت؛ اما مشکل که نه البته افتخارم هست؛ شما نمیتونید حامی یک خانواده باشید و تصمیم بگیرید بذارید برید؛ میدونید هم کمی بی انصافیه
با توجه به شرایط بابام؛ اون همیشه نیاز به حمایت همه اعضای خانوادش داره؛ همونطور که زمانی اون حامی بود؛ البته این مسئله هم مطمئن نیستم اگر بابا سکته نمیکرد باز هم میذاشت برم یا نه؛ ولی خب الان با همون تکلم پانتومیمش میگه نرو؛ بمون؛ بمون و من حمایتت میکنم
نمیدونم دقیقا من از خارج چی میخوام؛ نمیدونم؛ بزرگترین هدفم زندگی کردنه؛ شاید اگر ببینم صرفا زندگی بخوام؛ رو کشور های خلیج فارس تمرکز کنم؛ نزدیکن؛ درآمد خوبی دارن و زندگی میکنی!
باید ببینم چی میشه
هنوز که دانشجوی ترم ۲ ام؛ حسرت جاییم ندارم؛ ایران هم میتونه بهشت باشه اما خب خیلی سخته؛ از توان ما عادی ها خارج هست
ولی خب خواستم بگم گاهی وقت ها یه اتفاق ناگوار ترکش هاش هیچ وقت خوب نمیشن
امیدوارم این اتفاق های ناگوار برای شما نیوفته