"غیر رسمی ، آخرین چهارشنبه سال"
آخرین چهارشنبه سال خیلی متفاوت بود ، صبحی که با املت با معلم هندسه و جمعی از دوستان شروع شود نوید روز خوبی دارد.(جای علی آقا خالی که نبودش خیلی حس شد)
زنگ اول هندسه بود(این آخرین زنگ هندسه ما نیست ولی احتمالا اخرین زنگی بود که همگی دور هم جمع میشدیم و کلاس درس عادی داشتیم)
من دو سال شاگرد استاد قلیزاده بودم ، نه صرفا درس هندسه همه چیز...
این ۲ سال با هر خوبی که داشت تموم شد و قطعا دلمان برای این کلاس تنگ میشود ، برای "تامل کنید" هایی که هیچ وقت تامل نکردیم ، برای صدای چایی همزدنش ، برای صدای تخته لمسی اش ، برای تخته رنگارنش ، برای زاویه نگاهمان وقتی میخواستیم نگاهش کنیم،برای استوری های شمالش موقعی که تنها غایب کلاس خودش بود:)
زنگ دوم عربی داشتیم ، عربی هیچ وقت درس محبوبی برای ما نبوده و نیست ولی شاید ولیجانی معلم محبوبی باشه ، کسی که قول داد از هفته دوم مهر اسم هممون رو یاد بگیره ولی فقط اردستانی رو میشناخت
برای ولیجانی هم دلمان تنگ میشه ، برای انگور برزیلیش اش ، برای تغییر صدایش موقع ترجمه متن درس ها ، برای تشریح چرایی وجود این متن ها در مغزمان ، برای تدریس های ۳ دقیقه ایش...
۲ زنگ آخر شیمی داشتیم ( و چقدر هم میتوانستیم بیشتر میداشتیم اگر تعطیلی نبود)
میلاد قاسمی شاید که نه ، قطعا نزدیک ترین معلم به همه ما بود ، نه از نظر علاقه درسی ، از نظر سبک زندگی .
شیمی درس خشکیه ، چیز خاصی نداره بخوای روش مانور بدی ، ولی خب سعی کرد شیمی رو بخش مهم و جدا نشدنی از زندگی ما نشان دهد(و این خیلی ما مهم است که به یک درس علاقه پیدا کنیم و بخوانیمش)
برای او هم دلمان تنگ خواهد شد
برای استایلش که هیچ وقت تکراری نبود ، برای جزوه اش که دست نویس بود ، برای کلاس های آنلاینش ، برای میکروفون خش دارش ، برای وبکم های یهوییش با حوله و ظاهری که میم میشد ، برای خاطراتش ، برای شوخی هایش ، برای ضرب المثل هایش ، برای مثال هایش ، برای مقایسه هایش ، برای مشاوره هایش ، برای سین های نزده اش و در نهایت برای خودش...
امسال برای من خوب نبود ، ولی خوشحالم با آدم های خوبی سر و کار داشتم...
منم سعی کردم شاگرد خوبی برایشان باشم ، امیدوارم که همینطور بوده باشد.