جنگ
این رو مینویسم و یروز که همه این اتفاقات تموم شد میام میخونمش و با خودم میگم چه روزایی بود
دیروز تنهایی از تهران اومدم بیرون؛ چیزی شبیه به فرار؛ فرار از شهری که کل زندگیم رو توش بزرگ شدم؛ درس خوندم؛ دانشگاه رفتم؛ جستم؛ خندیدم؛ گریه کردم و ...
با این حال تصمیم بر این شد مجددا برگردم شمال پیش خانواده
و اولین تجربه جاده چالوس؛ واقعیت تصور نمیکردم به این زودی ها داخل جاده چالوس بتونم رانندگی بکنم؛ روی کاغذ حداقل ۴ ماه دیگه تا رسیدن به این موقعیت زمان نیاز داشتم؛ اما گاهی شرایط جوری پیش میره که عدد و رقم معنایی نداره
البته تجربه کاملا موفقیت آمیزی بود؛ به سلامت به شمال رسیدم
۱۲:۳۵ از شرق تهران راه افتادم و ۱۵:۳۰ دقیقه رسیدم به ویلا در چلندر
مسافتی در حدود ۱۸۰ کیلومتر رو رانندگی کردم و من الان اینجام
واقعیت از کشته شدن نمیترسم؛ از بیچاره و آواره شدن چرا؛ شدید
امیدوارم این جنگ و نزاع هم تموم شه و برگردیم به زندگی عادیمون
آمین :)