سریال ادامه دار....
واقعا این شرایطی که توش هستم رو نمیتونم به شرایط دیگری تشبیه کنم
جهنم
جهنم
جهنم
حتی باور دارم اگر در جهنم بودم هم اینطوری پیش نمیرفت
یادمه اینجا نوشته بودم دلم میخواد اینده جوری باشه که دلم هوای گذشته رو نکنه
اما از اون روز
از اون روز ۲ هفته بعدش پدربزرگم فوت کرد و دیروز صبح پدرم سکته مغزی کرد
حتی در بدترین کابوس های زندگیمم نمیتوانستم متصور بشم همچین اتفاقی قراره به این زودیا برای خانوادمون رخ بده
خداروشکر پدرم سکته رو رد کرد اما عوارضش
عوارضش امیدوارم با او نماند
مشکل در تکلم و استفاده از قسمت راست بدنش
و هیچی ندارم بگم
امیدوارم دوباره زندگی عادیشو بکنه
به زیادی تایم های استراحت بین درسم گیر بده
یبار دیه بهم زنگ بزنه ببینه کجام
یبار دیه بیاد تو اتاق دلداریم بده
یبار دیه بیاد از آینده برام بگه
یبار دیه از خاطراتش برام بگه
و ...
چیز زیادی نمیخوام
خدایا میخوام ازت بابام به شرایط عادیش بتونه برگرده
نه فردا ، حداقل تا قبل عید که مطمئن باشم حاصل تلاش و حرص و توجه هاش برای کنکور من رو متوجه میشه ، من نمیخوام این همه زحمت بکشم و حامی واقعیم نباشه...
اما من خیلی امید دارم
به اون روزی که
دوباره سر و پا میشه و دوباره زندگی رو با هم جلو میبریم
با هم دوباره شمال و جنوب میریم
با هم دوباره بیرون و مهمونی میریم
با هم دوباره اخبار رو نگاه میکنیم
با هم دوباره جوجه و چنجه رو باد میزنیم
با هم دوباره پرده و لوستر نصب میکنیم
با هم دوباره ماشین رو تعمیر میکنیم
و در نهایت از این بابت مطمئنم
بابا من مطمئنم عروسی دخترعممو و خودم و پارسا و پارمیس با هم جشن میگیریم و میرقصیم!
۶ آذر ۱۴۰۲