بی مقدمه
این 3 سال اخیر تو گروهی از بچه ها بودم که هدف اصلی هممون یک چیز بود ، درس
ولی انگار تایپ من به تایپ اونا نمیخورد ، هیچ وقت متوجه منظور اصلی حرفام نشدن و همواره مسخره میشدم چرا زبونت با ما فرق داره
طوری که هیچ وقت از من بودنم خوشحال نبودم سعی میکردم کمی شبیه اونا باشم
و هیچ وقت هم نتونستم شبیه اونا باشم
از نظر اونا دونستن یکسری چیزا بدیهی بود از نظر من نه
و از نظر من یکسری چیزا بدیهی بود و از نظر اونا نه
شاید جالب باشه اما بعضا حتی اینکه میدونستم تاریخ تولدشون کی هست هم براشون عجیب و منزجر کننده بود و میگفتن فقط یک احمق میتونه تاریخ تولد ها رو حفط کنه
کلا از نظر اونا هر چی که میدونستم بی فایده هر چی که نمیدونستم بدیهی
چند وقتیه ازشون فاصله گرفتم هم بخاطر خودم هم بخاطر اونا
بخاطر خودم که امسال نباید هیچ چیزی روم اثر منفی بزاره و بخاطر اونا که دیه کسی نیست بهشون اطلاعات بی اهمیت بده و کمتر نیاز میشه حرفای یکسیون حواله کنن به اینور و انور
چیزی که من از دست دادم دوستانم بود که سعیمو کردم و میکنم هر کاری اطلاعاتی نیاز باشه بهشون بدم هر چند که در ظاهر بگن بدردمون نمیخوره و مرسی از اطلاعات مفیدت
چیزی که اونا از دست دادن
سوژه ای
برای خنده ....
سال دیه از هم جدا میشیم
دلم برای همشون تنگ میشه
برای آرمان و حل سوالاش
برای علی و خنده ژیانیاش
برای طاها و کرم ریختن با وسابل من هاش
برای محراب و جوک های بی مزه هاش
برای مهبد و فشار خوردناش
برای رادین و تیپ زدناش
برای سینا و ردیف اول خوابیدناش
برای علیو اقا ایول گفتناش
برای طاها رحیمیو نیومدناش
برای رامتین دلداری شب قبل حلی سنج 2 دادناش
و .....
برای تک تک لحظاتشون
ولی افسوس که میدانم ، کسی چندی دیگر ،
من را
بیاد
نمی آورد....
اگر هم بیاورد
قرار نیست دلش برای چیزی تنگ بشود