هفته سنگین
این هفته مجموعا ۱۳ واحد امتحان دارم
دینامیک محاسبات عددی ترمودینامیک فارسی تفسیر قران
امیدوارم موفق از همشون بیرون بیام
آمین
این هفته مجموعا ۱۳ واحد امتحان دارم
دینامیک محاسبات عددی ترمودینامیک فارسی تفسیر قران
امیدوارم موفق از همشون بیرون بیام
آمین
من ناشناسم از لینک هیدن چت استفاده میکنم؛ در اصل از برنامه ناشناس تقریبا ۲ سالی بود که لفت داده بودم؛ تازگیا دوباره روشنش کردم؛ اما همینطوری؛ خیلی به قصد خاصی نبود
پریشب ناشناسی دریافت کردم؛ اولش فکر کردم تبلیغ خود ناشناس هست که بخواد رباتش رو بالا بیاره ولی خب نبود
داستان شخصی بود که شبیه من بود
واقعیت هم خوشحال میشم هم ناراحت از اینکه میبینم کس دیگه ایم مثل من هست توی این دنیا؛ به نظرم درد و رنجی که که جوان ۱۸ ۱۹ سال باید بکشه نباید در این حد باشه؛ او هم دقیقا در همین سن من به این مشکلات بر خورده بود؛ خب خیلی خوب نیست؛ میدونید؛ تو این سن ما اتفاقا بودن پدر و مادر خیلی مهمه
با این حال خوشحال شدم از اینکه توی این دانشکده تنها نیستم؛ چون هر وقت که داستان زندگیم رو بخشیش؛ نه کلش رو برای یکی تعریف میکنم هیچ احساس حاصی نسبت بهش نداره؛ البته حق هم دارند چرا باید داشته باشند در اصل؟
امیدوارم مشکلی که براش پیش اومده گذرا باشه؛ منم سعی میکنم کمکش کنم؛ نترسه؛ جا نزنه؛ مشکلش حل بشه؛ دوباره تبدیل بشه به یک انسان نرمال قدرشناس
خدا که به ما همچین فرصتی رو نداده تا الان؛(
آذر امسال، دومین سال روز سکته مغزی بابام تو خواب هست، روزی که شاید زندگی من، اطرافیان برای همیشه تغییر کرد
روزای سختی رو گذروندیم، روزایی که امیدی نبود، روزایی که احتمال مرگ چندین برابر بازگشت بود، روزایی که نمیگذشت، روزایی که بابام قبلش ازم قول گرفته بود هر اتفاقی تو سال کنکورت افتاد نباید از تست زدن دست بکشی
ولی ایا فکرشو میکرد این بلا سر خودش بیاد؟
ببخشید بابا، نتونستم، شرمندم، درسته قول دادم هر اتفاقی که رخ داد درسم رو درست بخونم
درسته بهت قول دادم حتما زیر ۱۰۰۰ میشم و نشدم، درسته بهت قول دادم کاری میکنم بابابزرگ از اون دنیا بهم افتخار کنه و نمیدونم می کنه یا نه
ولی تو بابا بودی، کلی مسئولیت داشتی که ما هیچ وقت تا وقتی که اینطوری شدیم درکشون نمیکردیم
جسمم تو متروی صیاد شیرازیه الان فکرم کجاست؟
فکرم همه جاست، فکرم به تعمیرگاه فردا هست، فکرم به وسایل امانت داده شده و پس نگرفته شده هست، فکرم به شاخص بورس هست، فکرم هزینه های خونه هست، فکرم به همه چیز هست، همونطور که تو فکرت همه جا بود و نمیگفتی، فکر میکردیم تو خودتی، ولی نبودی، منم نیستم
این ۲ سال مفهوم خیلی چیز ها متاسفانه برام عوض شد، دیگه مثل قبل توی درس خوندن به آب و آتیش نمیزنم، دیگه مثل قبل دغدغم مزه متفاوت شیر قهوه ماهشام و دامداران نیست.
دیگه مثل قبل جلوی مترو منتظر کسی نمی مونم، دیگه مثل قبل صبحا تو ماشین گرم و نرم مدرسه و دانشگاه و ... نمیرم
و خیلی چیز های دیگه که الان دغدغه من هست، دغدغه خیلی از هم سن ها هم هست، اما متاسفانه یه خیلی از دغدغه های اونا دغدغه من نیست
من دغدغه تموم شدن پول تو جیبی ندارم، دغدغه پول شدن پول کل خونه رو دارم
من دغدغه یروز دیرتر اومدن اپیزود n ام سریال x رو ندارم، من دغدغه یروز دیرتر اومدن حقوق رو دارم
من دغدغه خرابی لپ تاپ رو ندارم چون اصلا لپ تاپ خاصی ندارم
نمیگم چرا دغدغه های من رو ندارید، منم دوست نداشتم دغدغم این ها باشه
به امید سلامتی همه افراد بیمار دنیا
آمین
این روز ها هم تموم میشن؛ مثل تمام سختی هایی که تا الان داشتیم و تموم شدن؛ روزایی که دوستشون ندارم؛ بی روحن؛ خسته کنندن
از تنهایی خسته شدم؛ اما هیچ وقت هم با کسی نبودم؛ این پارادوکس عجیب داره من رو میکشه؛ نمیدونم؛ دیگه انگیزه ای ندارم
از این هفته میان ترم هام شروع میشن؛ خیلی درس نخوندم؛ از امشب نم نم میخونم ببینم چجوریاست؛ امیدوارم بتونم به خوبی از پس میان ترم هایم بر بیام.
یک سال از اولین باری که دیدمش میگذره...
به همین زودی؛ یک سال شد
یک ترم صبر کردم چون به نظرم برای شناخت آدم ها یک ترم زمان خیلی کمیه؛ روز اول ترم۲ بهش گفتم و ریجکت شدم؛ خیلی سعی کردم با این موضوع کنار بیام؛ اما نتونستم و نشد
امیدوارم موفق و خوشبخت باشه:)