آغاز رسمی کنکور 1403!!
از شنبه 10 تیر ماه امسال کلاس های کنکورم به طور منظم برقرار شد و من دیگر کنکوری محسوب میشوم
امیدوارم سال دیگه همین موقع از عملکرد این یکسالم راضی باشم:)
از شنبه 10 تیر ماه امسال کلاس های کنکورم به طور منظم برقرار شد و من دیگر کنکوری محسوب میشوم
امیدوارم سال دیگه همین موقع از عملکرد این یکسالم راضی باشم:)
آخرین چهارشنبه سال خیلی متفاوت بود ، صبحی که با املت با معلم هندسه و جمعی از دوستان شروع شود نوید روز خوبی دارد.(جای علی آقا خالی که نبودش خیلی حس شد)
زنگ اول هندسه بود(این آخرین زنگ هندسه ما نیست ولی احتمالا اخرین زنگی بود که همگی دور هم جمع میشدیم و کلاس درس عادی داشتیم)
من دو سال شاگرد استاد قلیزاده بودم ، نه صرفا درس هندسه همه چیز...
این ۲ سال با هر خوبی که داشت تموم شد و قطعا دلمان برای این کلاس تنگ میشود ، برای "تامل کنید" هایی که هیچ وقت تامل نکردیم ، برای صدای چایی همزدنش ، برای صدای تخته لمسی اش ، برای تخته رنگارنش ، برای زاویه نگاهمان وقتی میخواستیم نگاهش کنیم،برای استوری های شمالش موقعی که تنها غایب کلاس خودش بود:)
زنگ دوم عربی داشتیم ، عربی هیچ وقت درس محبوبی برای ما نبوده و نیست ولی شاید ولیجانی معلم محبوبی باشه ، کسی که قول داد از هفته دوم مهر اسم هممون رو یاد بگیره ولی فقط اردستانی رو میشناخت
برای ولیجانی هم دلمان تنگ میشه ، برای انگور برزیلیش اش ، برای تغییر صدایش موقع ترجمه متن درس ها ، برای تشریح چرایی وجود این متن ها در مغزمان ، برای تدریس های ۳ دقیقه ایش...
۲ زنگ آخر شیمی داشتیم ( و چقدر هم میتوانستیم بیشتر میداشتیم اگر تعطیلی نبود)
میلاد قاسمی شاید که نه ، قطعا نزدیک ترین معلم به همه ما بود ، نه از نظر علاقه درسی ، از نظر سبک زندگی .
شیمی درس خشکیه ، چیز خاصی نداره بخوای روش مانور بدی ، ولی خب سعی کرد شیمی رو بخش مهم و جدا نشدنی از زندگی ما نشان دهد(و این خیلی ما مهم است که به یک درس علاقه پیدا کنیم و بخوانیمش)
برای او هم دلمان تنگ خواهد شد
برای استایلش که هیچ وقت تکراری نبود ، برای جزوه اش که دست نویس بود ، برای کلاس های آنلاینش ، برای میکروفون خش دارش ، برای وبکم های یهوییش با حوله و ظاهری که میم میشد ، برای خاطراتش ، برای شوخی هایش ، برای ضرب المثل هایش ، برای مثال هایش ، برای مقایسه هایش ، برای مشاوره هایش ، برای سین های نزده اش و در نهایت برای خودش...
امسال برای من خوب نبود ، ولی خوشحالم با آدم های خوبی سر و کار داشتم...
منم سعی کردم شاگرد خوبی برایشان باشم ، امیدوارم که همینطور بوده باشد.
امروز 14 اردیبهشت روز سمپاد هست...
صرفا سمپادی بودن افتخار نداره چیزی که تو باید به اون افتخار کنی دستاورد هایی هست که داخل این فضا کسب کردی
سمپادی نبودن هم حسرت نداره،چون همون دستاورد ها با کمی تلاش بیشتر قابل رسیدن هست...
سمپاد فضاییه که با افراد بیشتری از جنس خودت نسبت به جاهای دیگه آشنا میشه و این انگیزتو بیشتر میکنه.
اگر سمپادی هستی روزت مبارک...
#سمپاد #سمپاش #شمپاد
شاید سخت ترین کار برای هر کس خوندن مطالبی باشه که به اون ها علاقه ای نداره اما مجبوره زمانی رو برای یاد گرفتن اون ها اختصاص بده.
نمی گویم تمام درس هایی که در این ۱۱ سال و نیم خوانده ام بی معنی و هدف بوده اما حس میکنم اگر سیستم آموزشی بهتری داشتیم همه ما بار علمی قوی تری داشتیم ، علاقه بیشتری به یادگیری علوم و فنون بیشتر داشتیم و برای جامعه مفید تر بودیم:/
اما اجالتا مجبوریم همین درس هایی که شاید از هر کدام نهایت ۳ ۴ بخششان در زندگی عادی مان بدرد میخورد را یاد بگیریم و آزمونی به نام کنکور بدهیم ، رقابتی که قبل از شروعش نتیجه اش دچار تبعیض شدید شده است ، افراد با توجه به میزان خدمت خانواده شان به نظام و کشور امتیازات ویژه تری از ما دریافت میکنند:/
خلاصه کلام این مطالبی که ما می آموزیم جدا جذاب نیستند و فکر کنید قرار است عیدتان را هم به مرور و تثبیت این مطالب اختصاص دهید .
سخت است و دشوار و کمی هم چاشنی عذاب !
سخت بودنش بخاطر بد قلق بودنش است و دشوار بودنش بخاطر ناملموس بودن اثرش در زندگیمان و عذاب آور بودنش به این که بقولی دیر می آید و زود می رود .
درس خوندن در عید تجربه ای نیست که دلم بخواهد به شما پیشنهاد دهم اما من این کار را کردم و میکنم چون توقف بقیه و ادامه دادن من نوعی پیشرفت و سبقت در ماراتن (ماراتن که چه عرض کنم ، جنگ کلمه بهتریست) کنکور است.
امیدوارم ایام عید شما جور دیگری رقم بخورد ، جوری که آن را دوست بدارید.
#پایان
امروز 27 اسفند 1401 عه، 2 روز دیگر عید است و 18 فروردین آزمون بعدی حلی سنج ، من برای اینکه مطمئن شوم در آزمون بعدی قبل از شروع آزمون مطمئن باشم در همه دروس تسلط کافی دارم از همین امروز شروع به خوندن میکنم . دلم نمیخواد آخرین آزمون حلی سنج هم خراب بشه .
راستش امسال اصلا سال خوبی نبود ، از هیچ نظر ، کلا تو این 11 سال تحصیلی که داشتم همیشه منتظر بودم عید بشه و یه استراحت حسابی بکنم ولی امسال نمیشه ، چون همینطوریش از کورس عقب موندم باید برسم به بقیه .
مدرسه برنامه مطالعاتی داده ، برنامشون خوبه ولی برای منی که این عید رو به چشم عید ما قبل کنکور می بینم کافی نیست و مجبورم تغییراتی توش بدم ، هم دهم رو اضافه کنم هم میزان شرایط آزمونی زدن رو بالا ببرم.
درصدای حلی سنجمو کنار هم گذاشتم و متوجه شدم اون درسی که بهترین میانگین تراز رو کسب کردم بهترین تراز رو دوباره بهم داده و همچنین این روند 2 3 باره تکرار می شه ، که این بر می گرده به اعتماد به نفس سر جلسه ، حالا فکر کنید جلسه کنکور باشه .(نمره ترم اون درس پایین ترین نمرم بود:/)
برای این عید طبق چیزی که براورد میکنم حدود 1500 1600 تا تست باید بزنم ( روزی 75 تست که اگر 7 بازه مطالعاتی داشته باشم بازه ای 10 الی 15 تست)
امروز به صورت آزمونی تست میزنم و همونجا درصد گیری میکنم.
ساعت پایانیه...
فردا دو حالت مختلف وجود دارد یا من بسیار از نتیجه خودم راضیم و با انرژی و امید خوب به سراغ عید میروم ، یا با حالتی افسرده و حسرت خورده بر میگردم و عید قرار است به حسرت خوردن این آزمون بگذرونم.
با اینکه مشاورم و حتی معلم شیمیم گفتند نگران این آزمون نباشید درکتون میکنیم ولی بازم مطمئن هستم کسی ما را درک نمیکند،اگر درک میکردند روز آخر سال آزمون جامع نمیگذاشتند
امروز معلم شیمیم حرف قشنگی زد ، یکی ازش پرسید اگر آزمون فردا رو خراب کنیم چی میشه؟
گفت : خراب کن ، چیزی نمیشه اینارو میدید برای کنکور آماده شه
همین حرف به من کمی دلگرمی داد نه برای اینکه امروز نخونم و شل کنم ، برای اینکه فردا با اعتماد به نفس بیشتری سوالات رو حل کنم.
امیدوارم فردا با حالت خوش به اینجا بیایم و بگویم : "تموم شد".
نمیدانستم که حلی 5 انقدر برکت دارد!
معلم هندسه ام بهم اجازه داد کوییز هندسه این هفته را من طرح کنم،تمام 15 سوال آن و حتی قرار هست خودم آن ها را صحیح کنم ، چون پست اینستاگرام من را خوانده و متوجه هست.
پس فردا حلی سنج هست و متوجه شدم 25 سوال شیمی دارد(تا الان 20 تا بود) این خیلی بد است...
پریروز همزمان با اینجا پستی هم در اینستاگرام گذاشتم ، من 110 فالوئر دارم که 100 تای آن ها را مطمئنا حضوری دیده بودم و کامل میدانستم کیستند.
دیشب کامنت ها رو چک کردم دیدم یکی از اونهایی که کامنت گذاشته 904 عیه و خب این بده..
بعضی از دوستام گفتن حالا یه حلی 5 رفتیا انگار چیکار کردی عین مترسک وایسادی بالاسرشون دیه این همه داستان نوشتی واس خودت، ولی خب همینم برا من ارزشمنده مثل خیلی از چیز های دیگه که دیگران ذره ای به آن اهمیت نمیدهند، مگر برای هر آدم چقدر تو عمرش پیش میاید که به عنوان مترسک هم شده سر کلاس درس مدرسه برود:/
امروز 22 اسفند است و 3 روز دیگر حلی سنج هست ، با اینکه 3 هفتس به طور منظم در حال خوندن و تست زدن هستم ولی خب حس میکنم باید زودتر شروع میکردم برای این کار ولی حس خوبی بهم میگه نتیجش قابل قبول هست برام...
حدودا 18 19 ساعت پیش بود که اومدم اینجا و گفتم فردا قراره برگردم به حلی 5 ، نه به عنوان یک دانش آموز بلکه به عنوان یک فارغ التحصیل...
ساعت 8:20 رسیدم حلی 5 و اولین کسی رو که دیدم مدیر مدرسه آقای صفوی بود...
من رو کامل یادش بود ، بالاخره اونجا هم که بودم فعال بودم در حوزه های مختلف...
خلاصه ما رسیدم اونجا سلام و احوال پرسی کردیم و یهویی اقای صفوی گفت "سینا امروز یک کمک به ما میکنی؟" تخیلات من در اون این لحظه این بود که خب قراره امروز تو امور اداری و مالی کمک کنم که با کمال میل گفتم "بله" که یهویی گفتن امروز آقای شیخ عطار (که من مشتاقانه منتظر این بودم که بعد از اتمام گفتگوم با اقای صفوی برم از اقای سلطانی بپرسم امروز با کدوم کلاس ها کلاس دارند) نیومده و اگر میتونی تو جای ایشون برو سر کلاس...
خب من آمادگی نداشتم حس میکردم قراره گند بزنم ولی خب بهم گفتن محکم باشی چیزی نمیشه فردا آزمون میان ترم دارن و تو برو براشون رفع اشکال کن یکسری سوال بهشون دادیم...
بعد از اینکه از خشک زده بودن در اومدم و با مسئول پایه نهم رفتیم سر کلاس 904 و اینطوری منو معرفی کردند "خب دوستان امروز آقای شیخ عطار تشریف نیاوردند بجاشون آقای ثابتی فرد که دانشجو (اینجا دوباره خشکم زد ، چون میدونستم قطعا ازم میپرسم کجا درس میخونم چی میخونم چه رتبه ای اوردم و من هیچ جوابی نداشتم چون اصلا دانشجو نیستم:/) براتون رفع اشکال میکنند مباحث آزمون فردا رو ...
در کلاس رو بستند و شروع شد امیدوار بودم سوتی خاصی ندهم. از قضا این کلاس 904 شلوغ ترین و شیطون ترین کلاسی بود که ممکن بود برای جلسه اول داشته باشم،ولی خب به خیر گذشت و هر چی سوال داشتند براشون حل و توضیح دادم
زنگ دوم با کلاس 906 کلاس داشتم ، کلاسی به شدت آروم تر و به نظرم درسخون تر ( از همون اول آروم سر جاشون نشستن و برگه های تمرین و تست رو پخش کردم و خودشون خود جوش شروع به حل کردن) اتفاقا کلاسی بودن که بیشتر سوال داشتند که این نشون میداد واقعا داشتن حل میکردن(یه نکته جدید که اینجا برام روشن شد این بود من که امروز در جایگاه کمک معلم بودم نه تنها از سوال پرسیدن بچه ها ناراحت و عصبانی نمیشدم بلکه خوشحال هم میشدم)
زنگ دوم خیلی زود گذشت چون هم استرسی دیگر نداشتم هم کمی اعتماد به نفس پیدا کرده بودم،برای اینکه طبیعی تر هم جلوه داده شود رفتم تالار دبیران://
اخرین باری که تالار دبیران حلی 5 رفته بودم اولین و آخرین بار بود ،جلسه معارفه مدرسه ، همه معلم هایی که امکان داشت را ببینم همانجا بودم و خوشحالم که من را یادشون بود:)
زنگ سوم دوباره با همان کلاس شلوغ و شیطون 904 کلاس داشتم و چون برگه های تست جدید نرسیده بود 5 6 دقیقه ای من را سوال پیچ کردن(نه اینکه سوالاشان سخت باشد چون من باید دروغ میگفتم ) وگرنه میخواستند 15 دقیقه زودتر کلاس را تعطیل کنم تا بتونند برای زمین فوتبال نوبت بگیرند
+استاد شما کجا درس میخونی؟
گفتم اگر شریف و تهران و امیرکبیر را بگویم احتمالا باید رتبه کنکور فوق العاده ای داشته بوده باشم و اسمم تو لیست نفرات ممتاز مدرسه بوده باشه که خب نبود.
-علم و صنعت مهندسی کامپیوتر میخونم.
+رتبتون چند شد؟
باز هم میدانستم باید یک رتبه ای بگویم که هم با علم و صنعت بخواند هم توی قلمچی اسمم نباشد
-رتبه چیز شخصیه ولی همینو بدونید زیر 1000 شد بالای 500
+استاد سال دهم یازدهم دوازدهم چقدر درس خوندید؟
با اینکه الان من با تلاش فراوان و کلی کار بزور 30 الی 35 ساعت بطور هفتگی میخوانم
- اگر میخواید رتبه خوب بیارید دهم 20 25 یازدهم 35 40 دوازدهم بالا 50 تازه این برای ریاضی هاست اگر تجربی میرید این اعداد رو +15 کنید
درک درستی از دبیرستان ندارند حق هم دارند اصلا مگه 70 ساعت در خانه هستند که بخواهند درس بخونند.
زنگ چهارم دیگه انگار جدی جدی فکر کردم اره من معلمم خیلی شیک و مجلسی رفتم کلاس با یه دیسپلینی کارهایی که میخواستم بکنم رو شرح دادم و با هماهنگی استاد شیخ عطار یذره بهشون امید دادم که فردا آزمون خوبی خواهید داشت و 2 3 تا ماژیکم از نماینده گرفتم یکسری سوالات رو براشون با نکات تستی و تشریحی حل کردم و اخر سر هم بهشون گفتم بیاید یه عکس بندازیم که نتیجش شد این :

دیگه اون آخراش اونقدر تو فاز رفته بودم که اسنپ اومد سر در مدرسه رو خوند گفت باریکلا دانش آموز اینجایی بی اختیار گفتم معلمم:/
21 اسنفد 1401
دو هفته قبل بود فکر میکنم که برای هفته دیگر برنامه ریزی کردم...
برای احقاق بهتر پلن هایم مکان و نوع درس خواندنم را عوض کردم...
امروز آزمون قلمچی داشتم و تراز 6050(که نه خوب هست نه بد رو ثبت کردم)
مثل همیشه درس شیمی با اختلاف ضعیف ترین بخش ماجرا بود یا شیوه خواندن من مشکل دارد(که آزمون های تشریحی چیز دیگری میگوید ) یا واقعا شیمی در بخش تست مزخرف است و کاری نمیتوان کرد
برای اولین بار بودجه حسابان قلم چی و مدرسه یکی بود و من تراز 6800 رو ثبت کردم(که فوق العاده بود)
و الان کمی(تاکید میکنم کمی) برای آزمون هفته دیگر استرس دارم نمیدونم چیکار کنم
این استرس ناشی از نخوندن نیست چون من در این هفته و هفته گذشته از هر درس حداقل 100 تا تست زدم و مطمئن هستم نتیجه خوبی به همراه داشته برام ولی منشا این استرس آزمون های قبلی هستش و نمیدونم چیکار باید بکنمش:/
خلاصه امیدوارم تو این چند روز اتفاقی پیش نیاد و به بهترین نحو ممکن آزمون حلی سنج ( حلی رنج رو هم بگذرونم) اصلا دوست ندارم با روحیه پایین و فشار زیاد عید خودم رو تلف کنم ؛ به عنوان کسی که برای کنکور دی 1402 برنامه جدی داره دوست دارم تو این عید خیالم از دهم و یازدهم راحت باشه..
آمین
20 اسفند 1401
 
همیشه مطمئن بودم روزی به حلی پنج نه به عنوان دانش آموز بلکه به عنوان یک فارغ التحصیل بر میگردم...
البته نه اینکه اینکار رو به خاطر وظیفه انجام بدم ، یک چیز دلی بوده همیشه بخاطر محبوب بودنش بین دل بچه های دوره، البته که بخشی از محبوبیت حلی 5 جان از زمانی که ما به حلی 1 اومدیم اضافه شد:/
کادر فوق العاده و یکدست(هر کس میدونه کدوم کار وظیفه چه کسی هست و باید چه چیزیو در چه زمانی به اطلاع دانش آموزاش برسونه) ، طوری که ما تو اون 3 سال شاید به اندازه انگشت های یک دستمون هم بی نظمی ندیدیم اما تو حلی 1 سابقه این را داشتیم که اردویی را روز قبل برگزاری کنسل کردند سپس برای اسنفد اردوی شماره 2 عی گذاشتند که قبل از اطلاع رسانی مجدد به ما مجددا کنسل شد://
البته من فکر میکردم بازگشت به حلی 5 جان با توجه به موقعیت مکانیش و وضع حلی 1 حالا حالا ها میسر نباشد(برای درک بهتر فاصله خونه ما و حلی 5 میتوان گفت طبق قوانین شرعی احتمالا میتوانستم در حلی 5 نماز شکسته بخوانم که البته کلا نمیخوانم)
اما خب توفیقی شد برامون که فردا دوباره برم اونجا
معلم های سال نهم که جز صدا چیز دیگری ازشان ندیدم،بعضی هایشان همون صدایشان را هم نشنیدم(مشکل از من نبود خودشان سر کلاس نمی امدند)
اما حس میکنم قراره تجدید خاطرات خوبی با معلم های هفتم و هشتم داشته باشم خصوصا معلم ریاضی هفتمم که از سال 99 تا امسال(و شاید هم عید همین امسال) 4 سالی میشود پیام تبریک نوروز های من را اصلا سین نزده است و من هر سال برای سال جدیدی که او هیچ وقت متوجه ارزوی موفقیت من نمیشود ارزوی موفقیت دوباره میکنم..
در کل دوران راهنمایی بهترین دوران هر شخصه ، چون نه اونقدر بزرگ شدی که کنکور و مسائل احتماعی برات مهم باشه نه اونقدر کوچک هستی که نتوانی مستقل باشی...
امیدوارم در ذهن شما هم خاطرات خوبی از راهنمایی مانده باشد.
در 3 سال گذشته بالغ بر 30 و چند بار به شمال سفر کرده ام.(تمام عید های 99 ، 1400 ، 1401 را هم شامل میشود ) ، اما شاید حسرت این سفر که مدرسه می برد و خیلی هم امکانات خوبی ندارد را تا چند سال به دل داشته باشم چون تمام این 30 و چند سفری که رفتم با خانواده ام بود این یکی با بچه های مدرسه...
من خودم اگر بهم اپشن انتخاب همراه سفر رو بدهند حتما خانواده را انتخاب می کنم ، ولی خب طبق چیزی که شنیدم و طبق چیزی که خودم دیدم اینجور سفر های گروهی خاطرات باحال تری به همراه دارند که خب من از تجربه کردن اونها بی نصیب شدم..
البته نمی دانم که آیا دوستانی که من دوست داشتم با آن ها در این سفر باشند هم همین حس را دارند یا نه ، شاید اصلا خوشحال شدند که من دراین سفر نیستم،نمیدانم.
البته که حتی اگر پدربزرگم هم فوت نمی کرد خانواده ام اجازه رفتن بهم نمیدادند ، اول اینکه با اتوبوس بود(من تو کل عمرم 10 بار هم سوار اتوبوس نشدم)،دوم اینکه شرایط اسکان خوابگاهی بود که هم خودم و آنها از این فضا ها دوست ندارند ، سوما مکان و تایمش بود (اگر پدربزرگم فوت نمیکرد احتمالا خودمان هم برای سفر به شمال میرفتیم(منطقه نوشهر)) که خود طبعا من گزینه خانواده رو انتخاب میکردم.
خلاصه تو این 11 سال و نیمی که به مدرسه می روم این اردو اولین و آخرین سفر برون استانی بود که می توانستم بروم .
تقدیر و سرنوشت من مخالف این کار شد ، مثل خیلی از اتفاقات های دیگر زندگیم
شاید چند سال دیگر به طریق مختلف با یکی از آنهایی که در این سفر هستند به سفری در این دنیا برویم ، ولی مطمئنا همه آنها را نمیتوان یک جا جمع کرد.
از دیروز آدرس اینجا بین دوستان مدرسه  لو رفت و احتمالا دیگر تنها خواننده مطالبم خودم نیستم :)
 دیروز تصمیم گرفتم بجای درس خواندن در خانه به کتابخانه بروم.
قرار گرفتن تو مکانی که شرایط ایده آلی برای درس خوندن هست، لذت بخش هست پس کتابخونه رفتن رو امتحان کنید...
بعد از اتمام زنگ شیمی که توقع داشتم فاجعه بار تر از آنچه دیدم و شنیدم تمام شود ( به گفتن الاغ اکتفا کرد) مستقیم به کتابخانه رفتم.
تصمیم گرفتم استراتژی (انگار جنگ جهانیه) رو پیاده کنم ، تست درس هایی که دقیقا همون روز خوندیم رو بزنم(و به مرور درس های گذشته)
تصمیم بدی نبود با یک مرور کوتاه شروع به تست زنی کردم
4 تا بازه 75 دقیقه ای + 15 دقیقه استراحت فی ما بین...
همه چیز تا ساعت 8:45 خوب پیش میرفت و منتظر بودم پدرم یا مادرم اعلام حضور کنند که به دنبالم بیایند ...
ولی خب زندگی اونچیزی که فکر میکنیم نیست
کسی تماس نگرفت ، خودم تماس گرفتم ؛ گفتند : "خونه نیستیم،کلید داری؟"(لحنی که انگار مطمئن بودند بگویم اره که دارم" ولی خب من کلید نداشتم:/
پول هم نداشتم ، و حتی شارژ کافی هم برای اینکه اسنپ بگیرم نداشتم..
ساعت 9 شب بود و من یکدست سیاه پوش(پدربزرگم 3 هفته ای میشود فوت کرده است) ، می توان گفت تنها چیزی که از آن به مقدار بیش از کافی داشتم همان سیاهی و کیف بود:/ ، 2 کوله پشتی 5 کیلویی
به ناچار برای اینکه راننده های محترم بتوانند من را از سایه تشخیص دهند کیف رنگیم را دستم گرفتم، مایل به خیابون
آدم هر مسیری رو که بدونه ته داره میره ، مسیر من ته نداشت،سر هم نداشت،اصلا مسیری وجود نداشت. چون میدانستم هر چقدر زودتر به خونه برسم مدت زمان بیشتری باید پشت در بمانم و هر چه قدر دیرتر برسم باید سرمای بیشتری تحمل کنم.
ساعت 21:10 دقیقه رسیدم خونه ، پشت در ، برای اطمینان خاطر دادن تماسی گرفتم و گفتم کی میایید ، متوجه شدم هنوز نرفتند که بخواهد بیایند(تو نوبت پزشک بودن)
خواستم خودم رو سرگرم چیزی کنم ، چند باری تو اینستاگرام و توییتر آموزش باز کردن قفل ماشین های سایپا در 5 ثانیه رو دیده بودم ، سعی کردم این پلن رو ماشین مامانم انجام بدم که حداقل داخل ماشین بخوابم ، ولی متاسفانه نشد چون سیخ نداشتم و من 1:35 ساعت از عمرم رو پشت دری گذروندم که خونه ام بود:/
به هر چیزی که فکر کنید منم تو این 1:35 ساعت فکر کردم ...
دقایق زیادی تو آینه به خودم زل زدم ، خستگی و ناراحتی این چند روز از تک تک سلول(مولکول شاید) های صورتم مشخص بود.
موهای بلند(که دلم نمیاید بزنمشون چون اخرین باری که پدربزرگم من رو ماچ کرد همین سر و موی ناقابل بود) ، چشم های بادمجونی و از همه مهم تر روح خسته!!!
نتیجه اش شد این عکس :

شامگاه 10 اسنفد 1401
امروز 9 اسنفد 1401 هست و به جرعت از 5 بهمن 1401 هم بدتر است
برای اولین بار در عمرم درسی را منفی زدم ( به قول معلممون گونی سیب زمینی بالاتر میزد چون گونی سیب زمینی 0 میزند نه منفی)
از امروز دیگر در خانه درس نمیخوانم ، چون بازدهی ندارد...
به شدت نگرانم که واکنش معلمم از اینکه آزمون رو منفی زدم چیست ( شاید زندم نذارد،البته حق هم دارد چون از گونی سیب زمینی هم کم تر زدم)
شاید دعوت اولیا بدهد ، شاید بگوید دیگر سر کلاسم نیا ، شاید بگوید الاغ ، شاید محترمانه بپرسد علت چیست که من جوابی ندارم!!
ولی آزمونش آزمون نبود یعنی آزمونی که سر کلاس برگزار میشود و دست خودت هست بقل کی بشینی اصولا اعتباری ندارد ولی خب داخل علامه حلی 1 خصوصا معلم ها بیشتر تا با هم رفیق باشن رقیبن ، یعنی علاوه بر اینکه ما خراب کردیم و میانگین 10 درصد رو به ثبت رسوندیم کلاسمون هم کلاس اخر شد و خب قطعا معلم شیمی های دیگر به معلم ما تیکه میندازد و این او را می رنجاند
خلاصه ، امیدوارم پنج شنبه(هر تاریخی که هست) بیایم و اینجا بگویم گذشت(هر چند سخت)
ازمون 25 اسفند نزدیک است...
راستی هفته دیگه بچه های ما میرن رامسر و من نمیتانم،اول اینکه پدر بزرگم فوت کرده و من به احترام او 40 روز عزادارم دوم اینکه باید درس ها رو به بودجه بندی برسونم.
امروز 4 اسنفد هست و من دقیقا 10 ماه و 26 روز دیگر اولین کنکورم هست، برای درک بهتر این مدت زمان باید بگویم از اول نوروز امسال که تمام رخداد هایش در ذهنم به طور کامل ماندگار هست 11 ماه گذشته است!
اولین پلی که باید بگذرونم آزمونی به نام حلی سنج 25 اسفند هستش. دروس آمار و هندسه رو کاملا مسلط هستم و دروس حسابان و شیمی و فیزیک باید مطالعه بیشتر شود!
در همین حال از کتاب خونه پارک شهر کتابی به نام " مردی به نام اوه " قرض گرفتم که در اوقاتی که حال درس خوندن ندارم به جای چرخ زدن در تلگرام و توییتر و اینستاگرام کمی کتاب بخوانم.
هر 2 3 روز یک بار اپدیتی از وضعیت خودم تو اینجا میدم .
امیدوارم عصر روز 25 اسنفد با خبری خوش به اینجا بیایم.
4 اسفند 1401
حدودا همین موقع ها بود از ماه قبل که اومدم و اینجا یه یادگاری برای خودم نوشتم...
به خودم قول دادم که دو سال دیه هیچ وقت آرزوی الانم رو نکنم(یعنی وضع از اینم بدتر نشه)
خب تو این 1 ماه پدربزرگم فوت شد، معدلم 17 شد( که خیلیییی خوب نیست متوسط هست برای سمپادی بودن)،و کلا شکست زیاد داشتم...
ولی چه میشه کرد،غم و اندوه داشتن طبیعیه ولی تا یجایی.
فعلا تا 1 سال آینده تمرکز اصلیم کنکوره،کنکوری که بلای جون هر جوان 18 ساله ایرانی شده(9 ماه دیگه 18 سالم هم تموم میشه و رسما و شرعا یک انسان بالغ میشم)
پلن هایی برای بعد کنکور دارم که اولین و مهم ترینش که کمک زیادی به مستقل شدن یک فرد میکنه گرفتن گواهینامه هستش(من عاشق رانندگی ام)
در کل دنیای بدی شده ، هیچ کس خوشحال نیست ، و دلیلی هم برای خوشحال بودن پیدا نمیشود.
2 سال پیش این موقع ها بهترین دوران زندگیم بود به نظرم(فکر کن کرونا هم نبود چی میشد وای) امیدوارم 2 سال دیگر هم بهترین دوران زندگیم باشد که نه یک دانشجویی حسرت دار:/
 
اسفند 1401
امروز ششم بهمن هزار و چهارصد و یک هستش...
بیام به خودم قول بدم 2 سال دیه میخوام زندگی بهتری برای خودم ساخته باشم...
بیام به خودم قول بدم مسائل و مشکلات کوچک واکنش بزرگ ندم چون بیشتر از همه خودم ضرر میکنم...
بیام به خودم قول بدم 2 سال دیه آدم شادتری باشم..
در نهایت
بیام به خودم قول بدم که هیچ وقت به الانم فکر نکنم : /
دو هفته گذشته روز پنج شنبه آزمون دینی داشتیم...
طبق معمول تمام معلم دینی های جهان،یکسری سوالات میدن تحت عنوان نمونه سوال(که در 93 درصد مواقع همون نمونه سوالات سوال آزمون هم هست)
و این عمل برای ما هم انجام شد و 28 تا سوال از 4 درس در اختیارمون قرار گرفت،من از همون لحظه ورد رو باز کردم و شروع کردم به پیدا کردن جواب سوالات از تو کتاب که معتبر ترین رفرنس برای اینجور آزمون ها هستش.
خلاصه بعد از 3 ساعت ما این فایل رو در اختیار کانال دانش آموزی مدرسه قرار دادیم و خب هر اثری امضایی داره و امضای من اسممه که روی تمام فایل های کمک آموزشی که درست میکنم میزنم ، تا الان هم مشکلی پیش نیومده بود!!
برگه ها رو پخش کردند دیدیم عه دقیقا همون سوال فایل نمونه سوال بوده ، من هم تند تند همرو به سرعت باد نوشتم و خیلی خوشحال که این یکیو 20 میشم از سالن آزمون اومدم بیرون ؛ حتی اون روز یادمه مسئول کل پایه مراقبم بود و با هم بارم سوالات رو شمردیم.
روز شنبه اولین جلسه ما بعد آزمون های ترم بود ، معلم گفت نمرات بالای 15 رو میخونم... ، همرو خوند من هین منتظر که چرا اسم منو نمیگه،هی فلانی رو میگفت میگفتم خب این قطعا اون فایلو خونده 20 شده پس منم شدم،اخرش که رسید گفت خب تمام شد،من اولش خشکم زد گفتم امکان نداره زیر 15 شده باشم ، میکروفون رو بدون اجازه باز کردم و گفتم که آقا مطمئنید من 20 نشدم؟چون خیلی از بچه هایی که الان به عنوان 20 خوندید از فایلی که من نوشتم نوشته بودم،اسممو دید گفت عه برگت اینجاس روش نوشتن با برگه A4 پرینت شده سر جلسه ازش تقلب ضبط کرده!!!
من هم مونده بودم دقیقا چی شده و چجوری این اتفاق افتاده که با امروز تشریف بردم مدرسه متوجه شدم بله یکی از دوستان ، زحمت کشیدن فایل رو پرینت گرفتن بردن سر جلسه،داخل جلسه ازشون گرفتن و خب طبیعتا اسم من رو اون فایل هه بوده ، جالبیش اینه ایشون تو طبقه اول آزمون میدادن و من تو طبقه دوم!(تنها مسیر رسوندن تقلب کندن تونل از سقف بود)،و خب شاید فکر کنید مدرسه اینجا متوجه اشتباهش شده و با یک عذرخواهی ساده قضیه تمام شده باشه.
ولی خیر گفتن که چون اسم شما رو فایل بوده شما هم متقلب محسوب میشی!!(مثل این میمونه شما غذا نذری بدی بعد یکی تو اون غذا سم بریزه و یکی رو بکشه)،حتی گفتن در صورت موافقت معلمت که شما 20 شدی شامل 3 حالت خواهی شد:امتحان مجدد،صفر،نمره ترم دوم هر چی لحاظ بشه
خلاصه آخرش با وساطت مشاورم قضیه حل شد و مسئول ایکیوش تازه بالا اومد که قضیه چیه.
پند اخلاقی : به هیچ عنوان جزوه ای که در اختیار بچه های مدرسه ، دانشگاه قرار میدید اسم نداشته باشه:)
پایان
 
تقریبا میشه گفت 1 ماه هست که قرار هست امتحاناتی که در ابتدا قرار بود در 15 روز برگزار شود به اتمام برسد(تا این لحظه 2 آزمون دیگر مونده است)
از هفته دیگر آزمون های المپیاد کشوری برگزار میشود و اگر هوا اجازه دهد قرار است به صورت سمبل گویانه از ما امتحان بگیرند.
واقعا وضع مسخره ای شاهد هستیم.
امیدوارم از این مرحله سخت هم عبور کنم.
آمین
28 دی 1401
اصولا میگن باید برای تابستون برنامه چید که خداروشکر این مسئولیت بزرگ از من سلب شده و خود مدرسه برنامه میچینه برامون...
ولی این تابستون علاوه بر اینکه من برای خودم برنامه ای ندارم خودشم برنامه ای برای خودش نداره!!!
سال پیش یورو و المپیک بود
پیارسال مراحل حذفی لیگ قهرمانان اروپا
سال قبل تر ترش برنامه های ورزشی بدون محدودیت!!!
امسال رسما هیچ خبری نیست به لطف قطری ها جام جهانی قرار هست آبان ماه وسط مدارس برگزاز بشه(در اینکه 2 سری قبلی جام جهانی استارت تابستون بود)
خبر خوب اینه این جام جهانی آخرین جام جهانی هست که محصلم
و خبر بهتر ترش اینکه تا المپیک بعدی تنها 2 سال مونده:))
امسال از هر نظری متفاوت تر از سال های قبل بود!!!
سالی که آنلاین شروع شد و حضوری به پایان رسید...
سالی که مدرسمو بخاطر تغییر دوره عوض کردم و اولاش خوب شد نشد
اخرش هم به خوبی که میخواستم تموم نشد...
با اینکه عرف جامعه میگه باید 3 ماه استراحت کنی برای سال جدید و انگاری و من کمتر از 1 ماه فرصت دارم برای ریکاوری:))
تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که این یک ماه رو تا میتونم از نظر جسمانی و روانی سالم و خوب برم جلو که تا 2 سال از این خبرا نیست مثل اینکه..:)
این هم یک عکس یادگاری

#دوره35
عملا همه بچه ها از اینکه داره سال تموم میشه خوشحالن منتهی این بستگی داره کجا درس میخونی،تو حلی تهران (همون یک) از این خبرا نیس متاسفانه
واقعا موندم چ کنم....
تازه از امسال قراره برا سال بعد هم یجور آزمون ورودی بگیرن...
سال پیش رو تصور میکنم که خوشحال بودم قراره آزمون نهایی بدم:))
راستی روز سمپاد مبارک...
همیشه از اول مهر بدم میومد،چون اول مهر به معنی پایان 3 ماه تفریح و فکر ازاد بود.
اما به لطف مسئولین مدرسه حلی 5 و حلی 1 دیگه مهر فرقی برام نداره چون مدرسم از مرداد شروع میشه:)
