سینا ثابتی فرد||Sina Sabetifard

سینا ثابتی فرد||Sina Sabetifard

وَقایِع مَن

  • خانه
  • پروفایل
  • آرشیو
  • نوشته‌های بیشتر

شورای صنفی

پنجشنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۴، 10:0

ثبت نام نمایندگان شورای صنفی دانشکده بر میگشت به قبل عید؛ من هم متقاضی نبودم چون به نظرم این مسئولیت فراتر از توانایی های یک عدد ورودی ۴۰۳ هست

با این حال روز اخر ثبت نام اطلاع دادن که تعداد کم هست ۲ ۳ نفر دیگه هم بیان؛ با این حال بازم من کاندید نشدم

بعد از عید و زمان اعلام کاندید ها؛ ۲ ۳ نفر از بچه هامون رد صلاحیت شدن؛ شرایط معدل و حراست رو نداشتن

دیگه اینجا از من خواستن کاندید بشم

و شدم عضو دوم علی البدل شورا

ببینم چجوریاست!

Sina Sabetifard

رها

یکشنبه سی و یکم فروردین ۱۴۰۴، 7:37

رها اثری از سعید نجفی که منو تحت تاثیر قرار داد!

داستان خانواده ای محروم که حتی از تامین نیاز های اولیه هم عاجز بودن و دست دوم بخر بودن

من از کاراکتر توحید کاملا این حس تلاش برای درآمد رو گرفتم، البته منتقدین میگن داخل فیلم خیلی اغراق شده و خیلی از موارد برای حس ترحم گرفتن ساخته شده، به هر نحو به نظر من فیلم قشنگ و خوبی بود و فارغ از اینکه شهاب حسینی بازی کرده ببینیدش!

درد هممون رو نشون میده

Sina Sabetifard

سال پیش VS امسال

سه شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۴، 14:17

سال پیش امروز دقیقا ۳ هفته مونده بود به اولین کنکورم، نمیدونم ولی یادم نمیاد استرس داشتم یا نه، این رو میدونم دوست ندارم اون روزها برگرده

امسال، درست هست میان ترم دارم ولی آرومم، نمیدونم چرا

درباره او، خب بهم گفت نه، کمکش کردم بعدش، خداحافظی

البته عید رو هم بهش تبریک گفتم

مشکلی که الان دارم، فراموش نکردنش هه، نمیدونم، نمیخوام فراموشش کنم؟یا نمیتونم فراموشش کنم؟

به هر حال هنوزم برام عزیزه، هیچ وقت این رو نخواهد فهمید، سخت هست ولی باید از این مسیر هم رد بشم برم...

Sina Sabetifard

نوروز ۱۴۰۴

پنجشنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۴، 3:15

الان که این متن رو مینویسم، ساعت ۳ صبح ۱۴ فروردین هست و سفر ۲۲ روز ما به شمال داره ساعات آخرش رو سپری میکنه

حقیقتا از آخرین نوروزی که به این شکل سپری کردم ۳ سال می گذشت، نوروز ۱۴۰۲ پدربزرگم فوت کرده بود و نوروز ۱۴۰۳ همزمان کنکور داشتم و بابام، سکته کرده بود.

البته نوروز پارسال هم به خودی خود تجربه جدید و جالبی بود، برای اولین بار در عمرم،عید تهران بودم، البته تهران که چه عرض کنم، حلی، هر روز ساعت ۶ صبح از خواب پا میشدم، کوله ام را آماده میکردم و با متروی خلوت و تقریبا دربست میرفتم حلی، الان که حس میکنم عید قشنگی بود، با تمام سختی هایی که تحمل کردم

درباره عید امسال، میتونم بگم بعد از عید ۱۴۰۰ و البته عید های ماقبل آن اولین عیدی بود که داشتم خوش میگذروندم به معنای واقعی کلمه البته! یعنی نه استرس کنکوری در کار بود، نه سایه کار مهمی

البته میانترم دارم اما موکول کردم در فرجه بخونم، واقعا حس و حال درس نبود

همه خانواده هم بجز دختر عمم و شوهرش شمال بودن، قدم نو رسیده ای در راه است، بعدا که بزرگ شدی اینجارو برات نشون میدم

خلاصه عید قشنگی بود، امیدوارم عید شماهم قشنگ باشه:)

Sina Sabetifard

پادکست سمپادیا

جمعه یکم فروردین ۱۴۰۴، 13:11

خیلی خوشحالم که توی پادکست ۱۴۰۴ سمپادیا، مجری بودم، تجربه جالب و باحالی بود!

سلاممم دوباره
ما برگشتیم با
پادکست عیدانه ۱۴۰۴

دم همتون گرم که مشارکت کردید و این یادگاری زیبارو رقم زدید ^-^

تشکر خیلی خیلی ویژه از

شیخ بابت کاور : Shayanfpg9
و مجری ها:
سینا (SinaSabetifard)
هدیه (hedy)
سارا (Denebolah)
آیناز (Aynazi)

حمیدرضا بابت آهنگ اینترو (novarg)
هستی_نیستی بابت آهنگ نهایی

و در نهایت عید همگی مبارک
امیدوارم از شنیدن پادکست لذت ببرید *----*

پادکست رو میتونید از اینجا گوش بدید :->


یک تشکر جانانه هم بکنم از ادیتور عزیزمون امیر(amirtt) که ادیت و میکس پادکست رو زحمت کشیدن

عیدتون مبارک ❤️

لینک پادکست

Sina Sabetifard

درد و دل

یکشنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۳، 22:49

خیلی وقت هست اینجا درد و دل نکردم

از اون "نه" که ۱۲ فوریه گفته شد و امروز ۱۶ مارچ هست تقریبا یک ماه و دو سه روزی میگذره...

این یک ماه و دو سه روز خیلی برام سخت بود؛ تجربشو نداشتم؛ با این اوصاف نمیخوامم دیگه داشته باشم...

وقتی دلتنگش میشدم؛ براش توی چنل شخصی خودم ویس میگرفتم؛ هیچ ممبری نداره؛ خودمم و خودمم؛ بیشتر مواقع هم قبل کلاس فیزیک ۲ ام بود؛ تایم خالی زیاد دارم اون زمان...

تا اینکه حدودا ۲ هفته پیش بهم پیام داد؛ البته الان که حساب کردم دقیقا ۲ هفته پیش؛ پیام داد و میخواست درباره موضوعی باهام صحبت کنه؛ وقتی این پیام رو سر کلاس استاتیک کیاست خوندم؛ خیلی استرس گرفتم؛ یعنی چیه؟ چی می خواد بعد ۲ هفته بهم بگه؟مربوط به خودمه؟ تو این شرایط خیلی سخت به اون آدمی که گفتی نه دوباره پیام میدی؛ معمولا وقتی که کار خیلی واجب باشه یا...یا نظرت برگشته باشه؛ خیلی دوست داشتم مورد دوم باشه ولی خب به هر حال؛ ازش خواستم حضوری بهم بگه؛ تاحالا باهاش حضوری حرف نزده بودم؛ اومد و موضوعش رو گفت؛ یک شایعه خیلی عجیب دربارش پخش شده بود داخل دانشکده؛ شایعه شده بود که همجنسگراست و کاپلش هم داخل دانشکدست؛ این براش خیلی دردناک بود؛ ازم میخواست این رو بدونه که آیا منم چیزی نمیدونم؟

سخت بود؛ هیچی نمیدونستم؛ هیچی؛ حتی از طریق اون دوستم هیچ اخباری نداشتم؛ اما مسئله اینجاست که دوست خودمم بخشی از ماجرا بود

کاری که کرده نمیدونم با چه قصد و نیتی بوده ولی کمی ازش دلخورم؛ تو که میدونستی من از این آدم خوشم میاد؟ تو چرا؟

به هر حال این ۲ هفته تمام زور و تلاشم رو کردم که آرومش کنم؛ چه با حرف زدن باهاش؛ چه با این حس که یکی هست پشتت باشه

نمیدونم ذات ما مردا چیه؛ دوست داریم پشت یکی باشیم؛ کنارش باشیم؛ آرومش کنیم؛ کلا دوست داریم اینطوری باشیم شاید واقعا بشه گفت اون مردایی که این شکلی نیستن و این روحیات رو ندارن پرنسس هستن؛ نمیدونم

به هر حال تمام تلاشم کردم؛ با تمام وجودم کمکش کردم؛ بدون اینکه در نظر بگیرم چی شده؛ دنبال انتقام و کینه ورزی و حس این رو القا کردن که ببین کیو از دست دادی نداشتم؛ اگر از من کمک خواسته یعنی باید کمکش کنم

و خیلی این موضوع برام لذت داشت و حسرتش برام ۲ برابر شد که هیچ وقت قرار نیست باهم باشیم..

یعنی احساسم اینه حس اولیه آدم ها نسبت به یک شخص هیچ وقت عوض نمیشه؛ همیشه اون حس باهات میمونه؛ موارد نادری هستن که عوض میشن؛ من هم از اون موارد نادر نیستم

خلاصه ماجرا کمکش کردم؛ هفته قبل چهارشنبه هم ازش خداحافظی کردم؛ ماموریت من تموم شد...

هنوزم به یادشم؛ نمیدونم تا کی و چه زمانی؛ فقط میدونم که خیلی دختر خوب و با احترامی بود....

Sina Sabetifard

معادلات دیفرانسیل صفر!

جمعه هفدهم اسفند ۱۴۰۳، 20:47

خوب خیلی وقت بود که اینجا ننوشته بودم
توی این ۲۰ روزی که نبودم ؛ اتفاقات جالبی افتاد
اولاً که بعد تو این ۲۰ روز ما یک بار دیگه هم با هم صحبت کردیم که خوب درباره خودمون نبود اما از من به خاطر اون رفتار خیلی سردی که داشت عذرخواهی کرد
بزرگ‌ترین داستانی که توی این ۲۰ روز رخ داد و من ازش درس بزرگی گرفتم نمره صفر معادلات دیفرانسیلم بود
حقیقتاً اعتماد کردن به آدما تا یک حدی نیازه؛ اما از یک حدی به بعد اشتباه محضه
داستان از این قراره که من روز پنجشنبه ۲ اسفند قرار بود که تکلیف معادلاتم رو داخل سامانه کورسز آپلود کنم؛ یکی از دوستان صبحش تماس گرفت و گفتش که تکلیف معادلاتش رو کامل ننوشته و می‌خواد بعضی جاها رو کمک بگیره
منم فایل چک نویسم رو براش فرستادم؛ اما اصولاً چون توی نوت گوشی تکلیفم رو می‌نویسم؛ چرک نویسم با پاک نویسم تفاوتی نمی‌کنه
دوست دیگری هم ساعت ۶ عصر تکلیف معادلتم رو می‌خواست؛ صرفاً برای چک کردن جواب‌های آخر
نمره تکالیف که اومد دیدم نمره تکلیف من صفر شده از سال بالایی‌ها که پرسیدم متوجه شدم تقلب رد شده
بعد از بعد از پرس و جو‌های فراوان فهمیدم که دو بار به اسم من مازاد خودم فایل آپلود شده خب چون فایل من خیلی تابلو بوده و همچنین فایل اصلی که دست خودم بوده اسم من روش بوده متوجه شدن که من این فایل‌ها رو دادم
اما به خودمم صفر دادم چون احساس می‌کردن عمداً این کار را می‌کردم خلاصه که هنوزم که هنوزه با اینکه قصد من فقط کمک بوده موافقت نکردن و نمره من صفر رد شده

خلاصه لطفاً لطفاً فایل خودتون رو در اختیار کسی قرار ندید!

Sina Sabetifard

خیلی کوتاه

پنجشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۳، 0:43

نشد،تمام شد.

Sina Sabetifard

مدیر داخلی سمپادیا

چهارشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۳، 9:52

حقیقتا تصور این رو نداشتم که بخوام یروز مدیر سمپادیا بشم ؛ در نهایت تصوراتم مدیر انجمن نهایت مدیر بخش

مدیر داخلی شدن افتخاری بود که از ۳ ۴ روز پیش نصیب من شد

از ادمین بودن داخل چنل مدرسه تو حلی ۵ تا ادمین کانال درسی حلی ۱ و این روز ها هم مدیر سمپادیا

ببینیم در آینده چه افتخاراتی نصیب من میشه

سمپادیا
Sina Sabetifard

احساس نامیدی

سه شنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۳، 0:25

امروز ۱۱ فوریه هست و از ۳۰ ژانویه تقریبا دو هفته می گذره

تو این ۲ هفته سعی کردم بیشتر بشناسمش ، با علایقش آشنا بشم و ازش مدام سوال درباره موضوعات مختلف میپرسم

اما یک مشکلی وجود داره ، الگوی رفتاری که با من داره ، الگوی رفتاری هست که من با آدم هایی که نمیخوام باهاشون صحبت بکنم رو داره

دیر جوابم رو میده،کوتاه،بدون ذوق و شوق

نمیدونم چی میشه فقط هر روز امید من کمتر میشه...

Sina Sabetifard

غلبه دل بر عقل

پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳، 15:29

نمیدونم ؛ یبار اینجا نوشتم ؛ خب بعضی وقت ها یسری مسائل به طور کامل دست خودمون نیست ؛ مثلا اینکه یهویی از یکی خوشت بیاد ؛ البته شاید هم دست خودت باشه که تصمیم بگیری یهویی از یکی خوشت بیاد

به هر سو و نحو

این اتفاق هم برای من افتاد ؛ سعی کردم کنترلش بکنم ؛ نتونستم ؛ سعی کردم فراموش یا به قول امروزی تر ها مووآن کنم ؛ نتونستم

خلاصه هر کاری که کردم نتونستم و نشد

بهش پیام دادم ؛ هنوزم نمیدونم چی شد و چی میشه

مطمئن نیستم اما حسم میگه نه ؛ این جوابی هست که در انتظارمه...

Sina Sabetifard

کمک کردن به دیگران

پنجشنبه یازدهم بهمن ۱۴۰۳، 1:20

من کلا نمیدونم چرا ؛ اما از کمک کردن به دیگران لذت میبرم ؛ نمیدونم این ویژگی بخاطر چی در من وجود داره ؛ ارشد بودنم؟ بابام؟مامانم؟ نمیدونم ولی هرچی هست خوشحالم که دارمش

در نتیجه شما هیچ وقت متوجه نخواهید شد من چقدر خوشحال می شم که دارم بهتون کمک میکنم ؛ اگر متوجه می شدید هیچ وقت نگران مزاحم بودن یا نبودن نبودید

Sina Sabetifard

کاخ نیاوران

جمعه پنجم بهمن ۱۴۰۳، 21:49

خیلی وقت بود با بچه های کلاس فیزیک دانشگاه قصد داشتیم بریم بیرون
اما انقدر ترم سنگین و فشرده بود کسی فرصت این کار رو نداشت اصلا

دیگه بین ۲ ترم هم یسری ها پروژه داشتن نشد

تا امروز دقیقا روز قبل ترم ۲

دیگه بعد از کش و قوس های فراوان ، کاخ نیاوران انتخاب شد

تقریبا نزدیک میدون تجریش

فضای خوب و قشنگی داشت ، اینجا یکی از استراحتگاه های محمدرضا شاه بوده که چند ساختمون داشت

کاخ اصلی ، گالری شخصی فرح ، کتابخونه و ....

این کاخ همه چی داشت ، البته اول حس نمایشگاه مبل بهت دست میداد ، هر جایی که فکر کنید برداشته بود مرحوم مبل گذاشته بود

کنار پریز ، زیر راه پله ، دم در ، دم ایوان

هرجا که بگید

یدونه سینما اختصاصی که از نصف پردیس های ایران بزرگ تره ، سالن نهارخوری ، سالن جلسات ، اتاق آرایش فرح ، اتاق لباس فرح و ...

محمدرضا اگر اشتباه نکنم ۴ تا بچه داشت

رضا ، فرحناز ، علیرضا ، لیلا

هر کدوم یه اتاق داشتن که اون اتاق همه چی داشت هیچ ، هر کدوم به تم و سلیقه خودشون یه حموم مستر و وان دار هم داشتن


علیرضا و رضا هرکدوم یه اتاق مطالعه جدا هم داشتن

حقیقتا کتابخونه خصوصی بخوام محتواش رو بگم خودشون تو یکی از مجسمه ها خلاصه کردن ، هیچ!

واقعا جز کتاب چیزی نداشت

فقط اونجا هم مرحوم مبل گذاشته بود

کوشک احمدشاهی

اینجا دقیقا یادم نمیاد الان محل چی بوده

اما خب مجلل تر از کاخ بود ، انگار مثلا مهمون خاص میومد اینجا میاوردنش داخل این کاخ

اینجا رضا پهلوی اتاق مطالعه داشت ، یه سالن نهارخوری مجلل همراه با وودکا و تجهیزات

اشیا خاص هم اینجا نگه میداشتن

کمی مدرن تر از کاخ اصلی بود

نمایشگاه ماشین

اینجا کلا ۲ تا ماشین بود که رولز رویس بودن

واقعا رولز رویس یه ابهتی داره

یکی از ماشین ها یخچال هم داشت

یک عالمه ماشین کوچک سفارشی هم برای بازی بچه ها بود ، چند تا ماشین سرعتی مثل F1 هم بود

اما فکر کنم تنوع ماشین کاخ های دیگه باید بیشتر باشه...

موزه جهان نما

این موزه در اصل گالری شخصی فرح پهلوی بود ، برای خودش آثاری جمع کرده بود که واقعا ما هر چی میدیدیم نمی فهمیدیم این چیه دقیقا ، بعضی هاش واقعا داغون بود ، اصلا خنده دار

در نهایت هم بعد ۴ ساعت موزه گردی رفتیم ناهار بخوریم

قرار بود هایدا تجریش بریم راننده هم من😂 اشتباهی هایدا آجودانیه زدم تو مپ که برم به سمتش(تقریبا ۴۵ دقیقه دیرتر رسیدیم)

و موقعی که رسیدیم فهمیدم و گروه اسنپ بگیر ها رسیده بودن و خاطرات سرزمین سوخاری ۲ سال پیش برام زنده شد...

خلاصه موزه دورهمی خوش میگذره ، خواستید برید حتما!

پایان

Sina Sabetifard

جمع بندی ترم ۱

جمعه بیست و هشتم دی ۱۴۰۳، 0:46

خب تقریبا میشه جز یک درس ۲ واحدی بقیه نمرات ترم ۱ ام اومده

ریاضی ۱۷

فیزیک ۱۶.۹

شیمی ۱۵.۷۵

شناخت کشتی ۲۰

مهارت هم مونده ولی دعا میکنم که ۲۰

با حساب مهارت ۲۰ معدل این ترمم به ۱۷.۶۲ میرسه

من هدفم برای این ترم الف شدن بود ولی صرفا الف شدن نبود

هدفم این بود که بهترین خودم رو به نمایش بذارم و درس ریاضی و شیمی خوب نشدم و راضی نیستم از نمرم

ترم بعد باید تلاشمو از این بیشتر بکنم ؛ من برای هدف های بزرگ به امیرکبیر اومدم ؛ برای رسیدن به تک تکشون میخوام تلاش کنم ؛ امیدوارم موفق بشم داخلش...

راستش این روزا حس میکنم خیلی تنهام ؛ از اون نظر که من آدم اجتماعی هستم ولی خب کسی نیست که بتونم باهاش راحت حرف بزنم ؛ بعد اون شکست بزرگ دیگه نمیتونم به کسی اعتماد کنم ؛ نمیدونم ولی خیلی بد شد برام

حالا حالا هم تنها میمونم ؛ به نظرم نیازه برای پخته شدنم

به امید روزی که حال دل هممون بهتر باشه

Sina Sabetifard

پایان ترم اول

جمعه بیست و یکم دی ۱۴۰۳، 22:4

ترم اول تموم شد

البته ۲ ۳ روزی میشه تموم میشه ولی خب الان که ذهنم باز شده میخوام راجع بهش بنویسم

ترم اول ما نسبت به همه ترم اولیا دیرتر شروع شد و تو همین ترم اولیا هم زودتر از همه تموم شد

ترم به نظرم خوبی بود ؛ خوشحالم از اینکه امیرکبیر درس میخونم ؛ هم بچه های دانشکده گلن ( ترکیبی از معرفت و درسخونیت هست) هم بچه های دانشگاه خوبن ( نه زیادی خرخونن نه زیادی ول انگارن)

وضعیت درسی خودمم ؛ میان ترم فوق العاده ای داشتم اما الان اگر شانس بیارم دوباره میتونم با ثبت نمرات A و یدونه B ترم رو به پایان ببرم

این ترم همه چی داشت راضیم ازش

ترم بعد به احتمال زیاد ۱۷ واحد بردارم شایدم ۱۸ تا

برنامم سنگین تر از این ترم میشه ؛ امیدوارم از پسش بر بیام :)

Sina Sabetifard

بازدید از کارخانه کشتی سازی صدرا 

چهارشنبه پنجم دی ۱۴۰۳، 21:23

کارخونه صدرا از معروف ترین کارخونه های "کشتی سازی" ایران هست ، اما در مقایسه با ایزوایکو خب خیلی کوچک تر هست

تمرکز فعلی مدیران این کارخونه ، نه ساخت کشتی ، بلکه اورهال و تعمیرات کشتی های موجود هست

طی بازدید ما یک نفت کش ، یک لایروب ، چند کشتی هاورکرفت رو در حال انجام عملیات بودن

البته با توجه به عقب نشینی و رسوب گذاری دریا در حال منتقل کردن سایت های اصلیشون به حدودا ۱ کیلومتر جلوتر هستن


تجربه جالبی بود

احتمالا بعد از عید هم سراغ صنایع جنوب میریم!

۲۲ آذر ۱۴۰۳

Sina Sabetifard

از این یهویی ها...

جمعه سی ام آذر ۱۴۰۳، 12:9

عام حتی نوشتن این کلمات پشت سر هم به طور معنا دار هم برام سخته

من بعد از اون شکست سنگین تو رابطه ای که اگر الان به عقب بر میگشتم محترمانه اجازه شروعش رو نمیدادم که اونطوری تموم بشه ؛ به خودم و دوستای بنده خدام قول دادم دیگه سرم تو کار خودم باشه

این داستان هفته قبل خیلی برام ارزشمند بود که خودم رو الویت قرار دادم و به نظر خودم از یک نقطه دوبار گزیده نشدم اما یه عامل پنهانیم داشت که نمیدونم اون چقدر اثر گذار بود

یادمه وقتی ۹ سالم بود ؛ شایدم ۱۰ سالم بود رفته بودیم شمال ؛ رستوران عطاویچ ؛ رستوران سوت و کور ؛ ما بودیم و یه میز روبرویی

یه دختر داشتن ؛ موهای بور ؛ چشم آبی ؛ تپل و از همه مهم تر شکمو و خوشتیپ ؛ دختر اون زمان فکر کنم ۶ ۷ سالش بود

حالا تیپ من چی بود؟ لباس صورتی رئال مادرید ؛ زیرش یدونه پلیور ؛ موها مدل سربازی

و نمیدونم چیشد از دختر خوشم اومد ؛ بچه بودم خب عقل نداشتم ؛ یادمه رستوران موسیقی گذاشته بود و با اون موسیقی من داشتم دنس ریز میزدم!

و این علاقه اونجایی بیشتر شد که دیدم من که دو تا همبرگر سفارش دادم ؛ اون دختر هم یدونه پیتزا خانواده سفارش داده

این ماجرا رو اونقدر داشتم جدی میگرفتم که به بابام زور میکردم تروخدا شماره پلاک ماشینش رو برداریم:)

از این ماجرا حدودا ۱۰ سال میگذره ؛ من هنوزم تمام جزییات اون دختر رو که کلا ۳۰ دقیقه دیدمش کامل یادمه هنوز چهرش حک شده رو مغزم و از یادم نمیره

این همه نوشتم چی بگم

از علاقه مندی های بی دلیل ؛ به صرف ظاهر

خیلی غیر منطقی هست ها ؛ یعنی وقتی طرف ندونی کیه ؛ چیه ؛ علاقش چیه بدرد نمیخوره

ولی نمیدونم ؛ از اون روز اولی که سر کلاس فیزیک دیدمش ؛ به دلم نشست ؛ الان ۲ ماه میشه هم کلاسی بودیم ؛ این ترم هیچ کلاس مشترکی نداریم

کلا هم شاید ۳ ۴ دفعه داخل تلگرام حرف زدیم(من مسئول اطلاع رسانی کلاس تی ای بودم به طور تلویحی و ووت دست من بود)

بر خلاف ۹ سالگیم که داشتم تقلا میکردم دلشو به دست بیارم ؛ این سری جونی برام نمونده بود ؛ البته این که اطمینان هم ندارم طرف داخل رابطه هست یا نه هم بی تاثیر نیست
چون خیلی کصافت بازی هست بدونی و بخوای کسیو هوایی کنی

به هر حال هنوزم چهره اون دختری که ۱۰ سال پیش دیدم رو یادمه ؛ حسم میگه این یکی مورد هم یادم میمونه ؛ نمیدونم شاید بعدا حسرت بخورم که کاری نکردم ؛ شاید هم به خودم ببالم که اسیر دل نشدم

خدا بزرگه:)

Sina Sabetifard

پیشنهادی که رد کردم....

دوشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۳، 11:53

خب ما دو ماه هم هنوز نشده رفتیم دانشگاه ؛ به طور دقیق بخوام بگم ۲۸ مهر روز اولی بود که رفتیم دانشگاه و واقعا تا ۲ هفته اول ؛ هیچ کس ؛ هیچ کسی رو به طور جدی نمیشناخت

هفته گذشته متوجه شدم شخصی داخل دانشکده خودمون از من خوشش میاد

حالا چه متر و معیاری داشته رو نمیدونم ؛ فقط میدونستم از من خوشش میاد

اما خب ما خودمون رو بهتر از هر کس دیگه ای میشناسیم ؛ میدونیم چی برامون زوده ؛ چی برامون دیر هست و از این دست موارد

به طور علنی خودش بهم نگفت ابتدا ؛ یکی از هم دوره ای هامون گفت ؛ به اون هم گفتم نه

اما رفتار و برخورد هاش سر کلاس های مشترکمون جوری نبود که انگار واقعا متوجه شده باشه نه

زل زدن های عجیب و معذب کننده ؛ آهنگ و متن های ناشناس ؛ این ها نشون میداد که نه انگاری به گوششون نخورده

دیگه بعد از داستانی تصمیم گرفتم بهش بگم من میدونم شما از من خوشت میاد و من اهل این کار ها نیستم

یعنی یکبار تجربه کردم به مدت کوتاه و میدونستم که منی که نه

استقلال مالی دارم ؛ نه بلوغ فکری دارم ؛ نه حتی شرایط خانوادگی درست درمونی که دارم ؛ بدرد رابطه پوچ و بی هدف نمیخورم

حالا بماند برخی فاکتور ها و رد فلگ هایی هم که دارم رعایت نشده بود اما خب در وهله اول این ها مهم تر بود که نداشتم

خلاصه من به طور رسمی و علنی ؛ نه خودم رو گفتم ؛ امیدوارم درکم کنه و ضربه در غرورش تلقی نشه:)

Sina Sabetifard

میان ترم زیبا

شنبه هفدهم آذر ۱۴۰۳، 9:27

خیلی وقت بود که داخل آزمون های اصلی زندگیم ناموفق بودم ، خسته شده بودم ، بالاخره تموم شد

ریاضی ۱ : ۱۹.۷۵

فیزیک ۱ : ۱۸.۵

شیمی ۱ : ۱۷.۲۵

شناخت کشتی : ۱۹

مهارت های زندگی دانشجویی : ۲۰

تفسیر قرآن : نمیدانم!

امیدوارم ادامه این مسیر هم خوب در بیاد:)

Sina Sabetifard

یکسال شد...

دوشنبه پنجم آذر ۱۴۰۳، 6:15



واقعا از ۵ آذر پارسال تا ۵ آذر امسال سطح اهمیت رخداد هم دور و بر همه خانوادمون عوض شده ، بهتره بگم جابجا شده

حق هم داریم به نظر ، به نظرم تا وقتی سلامتی نباشه ، هر چیم که باشه ، باز هم میفهمی یک مسئله مهم کم شده حالا شما میخوای ۱ بیلیون دلار سرمایه داشته باش ، معدل ۲۰ باش ، بهترین سطح اجتماعی رو داشته باش و ...

اون هفته اول که سکوت اختیار کرده بودم ؛ ترسناک ترین هفته زندگیم بود ؛ بابا با هوشیاری ۳ رسیده بود ؛ نصف مغز پر از خون ؛ اینتوبه و سکوت مطلق ؛ اما نمیدونم چرا ؛ حس میکردم درست میشه ؛ امید داشتم ؛ براش نوشتم ؛ اینجا

واقعا روزای سختی بود ، در ادامه این روز های سخت ، شیرینی های نسبی(از عوارض فیزیک ۱) هم داشت

اولین قدم زدن دوباره ، اولین روزی که بعد از ۳۴ روز برگشت خونه ، اولین بیرون از خونه رفتن دوباره ، اولین رفتاری از بابای سابق نشون دادن دوباره ، اولین سفر دوباره ، اولین چک کردن حساب های بانکیش و گیر دادن به پرداخت کردن به موقع قبضاش دوباره و .....

بابا خیلی تغییر کرده ، به قولی آپدیت شده ، بعضی هاش رو هنوز درک نکردیم ، اما هنوزم بابای قدیمه ، هنوزم بعضی وقت ها سر مسائل کوچیک الکی حساس میشه و پیگیر میشه ، هنوزم وقتی بیرونم ۵ ۶ بار زنگ میزنه دقیقا کجام ، چقدر تا خونه مونده ، هنوزم تو تمام مناقشاتی که با خواهرم داریم ما ۲ برادر ، چشم بسته حق رو به خواهرم میده ، هنوزم موقع رانندگی ما اعتقادی به ویز و نشان و مپ نداره و خودش باید آدرس بده و ...


این یک سال گذشت ، شانس آوردیم بدتر از این نشد ، شانس آوردیم سختی هایی تحمل کردیم که تهش ناکامیت نشد

امیدوارم امسال ، سال بهتری باشه ، توقع عالی شدن ندارم ، بالاخره ایرانی هستیم ، هممون باهم رشد و پسرفت میکنیم اما هنوزم امید داریم


به امید سلامتی همه

آمین❤️

Sina Sabetifard
صفحه قبل صفحه بعد
© سینا ثابتی فرد||Sina Sabetifard
طراح قالب: وبلاگ :: webloog
درباره من
سینا ثابتی فرد||Sina Sabetifard سلاممم؛
من سینا هستم ، متولد سال ۱۳۸۴ از تهران
فارغ التحصیل دبیرستان علامه حلی ۱ تهران و درحال حاضر دانشجوی مهندسی دریا دانشگاه صنعتی امیرکبیر
از سال ۱۴۰۰ اینجارو راه اندازی کردم که کمی از خودم و اتفاقات شاد و تلخ و ترش و شیرین زندگیم بنویسم
اگر دوست داشتید میتونید برای نوشته های بیشتر به کانال تلگرامیم سر بزنید
ممنونم:)
جدیدترین‌ها
  • وَقایِع مَن پنجشنبه بیست و نهم تیر ۱۴۰۲
  • یک سال شد جمعه دوم آبان ۱۴۰۴
  • پایان دهه دوم.. سه شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۴
  • دل شکستی جمعه بیست و یکم شهریور ۱۴۰۴
  • اتمام ترم ۲ سه شنبه یازدهم شهریور ۱۴۰۴
  • جمعه سی و یکم مرداد ۱۴۰۴
  • مکالمه غیر منتظره چهارشنبه بیست و نهم مرداد ۱۴۰۴
  • تغییرات جدید ۴ دوشنبه بیستم مرداد ۱۴۰۴
  • تغییرات جدید ۳ سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴
  • تغییرات جدید ۲ جمعه بیست و هفتم تیر ۱۴۰۴
  • تغییرات جدید سه شنبه هفدهم تیر ۱۴۰۴
  • اعتراف به شکست شنبه هفتم تیر ۱۴۰۴
موضوعات
  • من به تصویر
  • فیلم و سریال
  • علامه حلی
  • فوتبال
  • امیرکبیر
برچسب‌ها
  • کنکور1403 (27)
  • سینا ثابتی فرد (23)
  • علامه حلی تهران (12)
  • Sina Sabetifard (11)
  • مشهد (8)
  • سکته مغزی (7)
  • حلی سنج (7)
  • اعلام وضعیت نهایی (7)
  • اعلام وضعیت (6)
  • آزمون (5)
  • SinaSabetifard (4)
  • من و بابام (4)
  • سمپادیا (4)
  • عید1402 (4)
  • قلمچی (3)
  • سال نو (3)
  • سمپاد (3)
  • سکته (3)
  • شانس (2)
  • جنگ (2)
دوستان
  • کانال تلگرامی
  • Instagram(Public)
  • Linked In
  • Instagram(Private)
  • Aparat
  • Twitter
امکانات
تماس با ما

ساعت و تاريخ

آمارگیر وبلاگ